کتاب جدید استاد فاضل نظری منتشر شد؛ اکنون
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق، حلالت
.
.
.
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل
این بار اگر اصرار کنی، وای به حالت
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق، حلالت
.
.
.
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل
این بار اگر اصرار کنی، وای به حالت
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
#منتشرنشده
اقليت. چاپ 43. نشر سوره مهر
آن ها. چاپ 44. نشر سوره مهر
ضد. چاپ 34. نشر سوره مهر
كتاب. چاپ24. نشر سوره مهر
گزينه شعر فاضل نظري. چاپ 15 نشر مرواريد.
همزمان با چاپ نسخه ٥٠٠ هزارم از كتاب هاي استاد
💐💐💐💐💐.
.
بهلول وار، فارغ از اندوه روزگار
خنديده ايم! ما به جهان يا جهان به ما؟!
این رقص موج زلف خروشندهء تو نیست
این سیب سرخ ساختگی، خندهء تو نیست
ای حُسنت از تکلّف آرایه بی نیاز
اغراق صنعتی است که زیبندهء تو نیست
در فکر دلبری ز من بینوا مباش
صیدی چنین حقیر، برازندهء تو نیست
شبهای مه گرفته مرداب بخت من
ای ماه! جای رقص درخشندهء تو نیست
گمراهی مرا به حساب تو می نهند
این کسر شأن چشم فریبندهء تو نیست
ای عمر! چیستی که به هرحال عاقبت
جز حسرت گذشته در آیندهء تو نیست
.
#فاضل_نظری | #کتاب | #اغراق
زندگي را هر چه آسانتر بگيري بهتر است
فاضل نظري
با هم غزلی از این کتاب را میخوانیم:
از باغ مي برند چراغاني ات کنند
تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ” ابرهاي تار“
تنها به اين بهانه که باراني ات کنند
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند که زنداني ات کنند
اي گل گمان مکن به شب جشن مي روي
شايد به خاک مرده اي ارزاني ات کنند
يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست
از نقطه اي بترس که شيطاني ات کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانه ايست که قرباني ات کنند
فاضل نظری

فاضل نظری
فرقی نمی کند چه برایم نوشته دوست
دشنام داده است، ولی "دستخط" اوست
فاضل نظری
اولین غزل از کتاب
فاضل نظری
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!
چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!
کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست
هر 20 ثانیه یک کتاب!
تبریک به همه علاقه مندان به شعر
و همه اهالی سرزمین کتاب
هرچه آيينه به توصيف تو جان كند نشد
آه، تصوير تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پريشانى گيسوى تو سوگند نشد
خاطرات تو و دنياي مرا سوزاندند
تا فراموش شود ياد تو هرچند نشد
من دهان باز نكردم كه نرنجي از من
مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلكه چون برده مرا هم بفروشند نشد